مرحوم آیت العظمى بروجردى نقل مى‌کرد: شبى قیامت را خواب دیدم. در عالم رؤیا دیدم مردم در حال گذر هستند و در شرایط خیلى سختى، سریع رد مى‌شوند. گفتم:خدایا،من چرا ایستاده ام؟ یک مرتبه حرکت کردم که بروم. تا کمى رفتم دستى جلو آمد و مرا نگه داشت. ندا رسید: سید حسین نرو. من ایستادم. باز دیدم همینطور گروه گروه مى‌روند. وحشت چنان مرا گرفت که فریاد زدم: خاک بر سر من، الان چه کار کنم؟ فقط من اینجا ماندم. دوباره جرأت کردم و حرکت کردم. تا آمدم بروم دوباره دستى جلوى من را گرفت و گفت: سید حسین نرو، بایست.

مرتبه سوّم آنچنان شدّت اضطراب مرا گرفت که حالم دگرگون شد. فهمیدم مثل اینکه من در اینجا پرونده دارم. بنا است که خدا به حساب من برسد. یک دفعه صدایى بلند شد و اسم مرا صدا کرد که نترس و بایست. من تو را اینجا نگه داشتم که عدّه اى به وسیله شفاعت تو به بهشت بروند. تو هم بعد از آنها به بهشت خواهى رفت.

محمد سبحانی یامچی، سیره فرزانگان در کلام آیت الله العظمی علوی گرگانی، ص 159