« وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى‏»  (سوره بقره، آیه 260)

ابراهیم مشتاق کلام حق و سوخته خطاب او، سوزش به غایت رسیده و سپاه صبرش به هزیمت شده و آتش مهر زبانه زده گفت:

 خدایا بنماى مرا تا مرده را چون زنده کنى؟

گفت اى ابراهیم آیا ایمان نیاوردى؟

گفت آرى، لکن دلم از روى شنیدن کلام تو و سوز عشق خطاب تو ریزریز شده، خواستم تا گوئى: آیا ایمان نیاوردى؟- مقصود همین بود که گفتى و در دلم آرام آمد.

آرام من پیغام تو   /   وین پای من در دام تو

گویند کسى با محبوبى سر و سرّى داشت و همواره مى‏خواست که محبوب با وى سخن گوید و او امتناع مى‏کرد، عاشق دلباخته سخت درمانده و گرفتار وى بود و در آرزوى سخن گفتن با او، دانست که او را به گوهر (جواهر) میلى مفرط است، هرچه داشت به یک‏دانه جواهر پرقیمت بداد و بیاورد و در برابر او سنگى بر آن نهاد تا بشکند، معشوقه طاقت نیاورد که بر شکستن آن صبر کند، گفت اى بیچاره چه مى‏کنى؟ گفت آن مى‏کنم تا تو گوئى چه مى‏کنى؟

اندر دل من قرار و آرام نماند  /   دشنام فرست اگرت پیغام نماند!

گفته‏اند ابراهیم به آنچه از خداوند پرسید زندگى دل مى‏خواست و طمأنینه راز، که تا دل زنده نبود طمأنینت در آن فرونیاید و به‏غایت مقصد عارفان نرسد و غایت مقصد عارفان، روح انس و شهود دل و دوام مهر است که زبان در یاد، دل با راز، و جان در ناز، زبان در ذکر، دل در فکر، جان با مهر. زبان ترجمان دل در بیان و جان با عیان است.

خداوند فرمود: اى ابراهیم، اکنون که زندگى در مردن است و بقادر فنا، شو چهار مرغ بکش از روى ظاهر براى تعظیم فرمان ما و اظهار بندگى خویش، و از روى باطن هم در نهاد خود این فرمان را بجاى آر، طاوس زینت را سر بردار، با نعیم دنیا و زینتش آرام مگیر:

کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ 

   کاینجا همه بانگ بینی آنجا همه رنگ

غراب حرص را بکش و بر آنچه نماند و زود به سرآید حریص مباش!

چه باری عشق با یاری، کرو بی جان شد اسکند؟ 

چه داری مهر بر مهری، کزو بی ملک شد دارا؟

شیشه شهوت را باز شکن، هیچ شهوت به دل راه مده که از ما بازمانى!

گر از میدان شهوانی سوی ایوان عقل آئی 

  چو کیوان در زمان، خود را به هفتم آسمان بینی

گفته‏اند ابراهیم از این پرسش منظورش رؤیت حق و دیدار جمال مطلق بود! چنانکه موسى کرد، با این تفاوت که ابراهیم به رمز دیدار خواست لاجرم جواب به رمز شنید، موسى به صریح جواب خواست به صریح لن‏ترانى شنید!

گفته‏اند: چون ابراهیم گفت: خدایا، مرده را چگونه زنده کنى؟ ندا آمد که تو نیز بنماى که اسماعیل زنده را چگونه مرده کنى، درخواست به درخواست، وفا به وفا! ابراهیم وفا کرد خداوند نیز وفا کرد و وى را ثنا گفت!

گفته‏اند: ابراهیم در این پرسش غایت یقین مى‏خواست، چه که یقین را سه رتبت است: علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین. اول از زبان پیمبران به بندگان رسد، دوم به نور هدایت به آنان رسد، سوم هم به نور هدایت و هم به وحى و سنّت رسد. ابراهیم خواست تا هر سه رتبت در او جمع شود تا هیچ شبهت به خاطر او نرسد

میبدى، احمد بن محمد، خلاصه تفسیر ادبى و عرفانى قرآن مجید،  ج 1، ص 110.