مرحوم ملا احمد نراقی مینویسد:
منقول است: «در بصره زنى بود «شعوانه» نام که مجلسى از فسق و فجور منعقد نمىشد در بصره که از وى خالى باشد. روزى با جمعى از کنیزان خود در کوچههاى بصره مىگذشت به در خانهاى رسیدند که از آن افغان و خروش بلند بود گفت: سبحانالله! در این خانه عجب مصیبت و غوغایى است! کنیزى را به اندرون فرستاد از براى استعلام از حقیقت حال، آن کنیز رفت و معاودت نکرد؛ و کنیزى دیگر را فرستاد آن نیز رفت و نیامد. دیگرى را فرستاد و به او تأکید نمود که زود معاودت کن. کنیز رفتوبرگشت و گفت: اى خاتون! این غوغاى مردگان نیست، ماتم زندگان است. این ماتم بدکاران و عاصیان و نامه سیاهان است. شعوانه که این را بشنید گفت: آه، بروم و ببینم که در این خانه چه خبر است. چون به اندرون رفت دید واعظى در آنجا نشسته و جمعى در دور او فراهم آمده ایشان را موعظه مىکند و از عذاب خدا مىترساند؛ و ایشان همگى به گریه و زارى مشغولاند؛ و در حینى رسید که واعظ تفسیر این آیه مىکرد که: «إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً». یعنى در روز قیامت چون دوزخ، عاصیان را ببیند در غرّیدن آید و عاصیان در لرزیدن آیند؛ و چون عاصیان را در دوزخ افکنند در مقام تنگ و تاریک و زنجیرهاى آتشین به یکدیگر بازبسته فریاد واویلا برآورند. مالک جهنّم به ایشان گوید: زود به فریاد آمدید بسا فریاد و فغان که بعدازاین از شما صادر خواهد شد». «فرقان ۱۲-۱۳» شعوانه چون این را شنید بسیار در وى اثر کرد و گفت: اى شیخ! من یکى از روسیاهان درگاهم آیا اگر توبه کنم حقّ-تعالى-مرا مىآمرزد؟ گفت: البته اگر توبه کنى خداىتعالى تو را مىآمرزد اگرچه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد. گفت: اى شیخ! شعوانه منم و توبه کنم که منبعد گناه نکنم. آن واعظ گفت: خدایتعالى ارحم الرّاحمین است و البتّه اگر توبه کنى آمرزیده شوى. پس شعوانه توبه کرد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و به صومعه رفت و مشغول عبادت پروردگار شد و دائم در ریاضت مشغول بود، بهنحویکه بدنش گداخته شد و به نهایت ضعف و نقاهت رسید. روزى در بدن خود نگریست، خود را بسیار ضعیف و نحیف دید گفت: آه آه، در دنیا به این نحو گداخته شدم و نمىدانم در آخرت حالم چون خواهد بود؟ ندایى به گوش او رسید که دلخوش دار و ملازم درگاه ما باش تا روز قیامت ببینى حال تو چون خواهد بود.
نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، ص ۶۸۵.