روش تفسیر تجزیهای
در روش تجزیهاى، برنامۀ مفسر در چهارچوب خود قرآن تنظیم مىشود. در این روش مفسر، آیه به آیۀ قرآن را بر طبق تسلسلى که در تنظیم آیات در مصحف کریم، شکلگرفته است، تفسیر مىکند، یعنى آیات قرآن را بهصورت قطعاتى تقسیم کرده، هر قطعه را با افزارهاى مورداطمینان براى تفسیر، از قبیل، ظهور لفظى آیه، روایاتى که در آن مورد رسیده، حکم عقل، با توجه به آیات دیگرى که به این آیه یا آیات، ازآنجاکه مفهوم مشترکى دارند، مربوط مىگردد تا آنجا که بتواند پرتوى بر مدلول قطعۀ مورد تفسیر بیفکند و نیز با توجه به سیاق دیگر آیات واقع تحت این سیاق تا با همۀ این خصوصیات در تفسیر خود، موردتوجه قرار گیرند. طبعاً وقتى ما دربارۀ تفسیر تجزیهاى بحث مىکنیم، مقصود ما امروز کاملترین و گستردهترین صورت پیشرفتۀ آن است، زیرا تفسیر تجزیهاى حرکت تدریجى و تاریخىاش را از توضیحاتى ساده پیرامون برخى از آیات شروع کرده تا بهصورت کامل فعلى رسیده و بال و پرش را بر همۀ قرآن گسترده است. تاریخ این روش تفسیر، از عهد صحابه است، تفسیر تجزیهاى در آغاز، مشتمل بر شرحى از جزء جزء آیات در مورد برخى از قطعات قرآن بود و گاهى به توضیح کلمات نیز مىپرداخت. آنگاه باگذشت زمان نیاز به تفسیر قرآن، همۀ آیات را، فراگرفت تا جایی که مفسرانى مانند ابن ماجه، طبرى و دیگران در کتابهای تفسیر خود در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم همۀ قرآن را تفسیر کردند و پیشرفتهترین نمونۀ تفسیر تجزیهاى را نشان دادند.
درروش تجزیهاى، ازآنجاکه موردتوجه در درجۀ اول الفاظ است تا بافهم آنها معانى لفظى مفاهیم قرآن، فهمیده شود و ازآنجاکه فهم معانى الفاظ در آغاز امر براى بسیارى از مردم کار آسانى بوده، ولى با مرور زمان هرچند فاصله از دوران وحى بیشتر شد، فهم معانى مشکلتر گردیده است. لذا هرچند آگاهیها و تجارب پیشرفت کرده و حوادث گستردهترى در تاریخ اسلام به وقوع پیوست و اوضاعواحوال بهتدریج دگرگونه شده به همین نسبت، این تفسیر، پیچیدگى پیدا کرد، درک و فهم محتواى الفاظ آیات دچار تردید و ابهام شد، پیدا کردن معانى براى الفاظ، مشکل گردید تا جایی که کار تدوین تفسیر، به پیچیدهترین مجموعههاى تفسیرى موجود کشیده شد. در اینگونه تفاسیر، مىبینیم مفسر کار خود را از اولین آیۀ سورۀ فاتحه آغاز کرده تا پایان سورۀ ناس، قرآن را آیه به آیه تفسیر مىکند به دلیل اینکه با مرور زمان بسیارى از آیات معانى لفظىاش، نیاز به توضیح پیداکرده است؛ و نیز تجاربى و تأییداتى پیرامون آنها بهدستآمده که مفسر توضیحاتى دربارۀ آنها نیز مىدهد.
روش مفسر در تفسیر تجزیهاى غالباً حالت منفى دارد. مفسر تجزیهاى در آغاز، متن معینى از آیات قرآن، یک یا چند آیهاى که مقطع واحدى دارد را بدون هیچگونه طرح، یا نقشۀ قبلى، موردتوجه قرار مىدهد و مىکوشد مدلول و معناى آیات را در پرتو معانى الفاظ آن با کمک قرائن عمومى که معمولاً آن الفاظ همراه دارد، اعم از قرائن متصل یا منفصل، تفسیر کند، تفسیرى که فقط مربوط به همین نص است. در اینجا تنها متن آیه یا آیات سخن مىگوید، مفسر تنها باید آنها را بشنود و فراگیرد، ولى حق ندارد گامى جلوتر برود و چیزى بپرسد. ما این روش را روش منفى میگوییم، زیرا نقش مفسر، در شنیدن و گوش فرادادن به آیات است. البته با ذهنى روشن و اندیشهاى صاف و روحى از ادبیات و اسلوبهاى سخن، آگاه. با چنین روحیه و اندیشه و ذهنى، مفسر در برابر قرآن مىنشیند تا از قرآن بشنود، او فقط در این صورت نقش منفى یعنى اثرپذیرى دارد و قرآن نقش مثبت، قرآن مىدهد بهقدری که او بتواند بگیرد و بفهمد و بهقدری که او از معانى دریافت کند و در تفسیرش ثبت نماید.
روش تفسیر توحیدی
روش دوم در تفسیر قرآن، روش موضوعى یا توحیدى است. در این روش آیات قرآن تقطیع نمىشود و بررسى روى آیات بهطور مسلسل یعنى آیه به آیه و مرتب انجام نمىگیرد. بلکه مفسر موضوعى مىکوشد تحقیقات خود را روى یک موضوع از موضوعات زندگى، اعتقادى، اجتماعى و جهانى که قرآن متعرض آن شده، متمرکز سازد و دربارۀ آن موضوع، از قرآن استفاده کند. براى مثال عقیدۀ به توحید، یا سنتهای تاریخ، یا کیفیت تکوین آسمان و زمین و اینگونه مسائل را در قرآن موردمطالعه قرار مىدهد. تفسیر توحیدى یا موضوعى در این بررسیها مىخواهد نظر قرآن را کشف کند تا رسالت اسلام را در این موضوعها ازلحاظ زندگى و وضعیت جهانى روشن سازد.
مفسر توحیدى یا موضوعى برخلاف روش تجزیهای عمل مىکند. او قبل از اینکه بخواهد به یکى از موضوعات زندگى، یا ایدئولوژى یا اجتماعى و جهانى دست یازد، باید روى آن موضوع دقت و تمرکز ذهن به حد کافى مبذول داشته، از تجارب و اندیشههاى دیگران تا آنجا که این اندیشهها بتواند راهگشایی کند، قبلاً مطالبى بیندوزد و از مشکلات و راهحلهایی که اندیشۀ انسانى مطرح کرده چیزهایی بداند، از پرسشهایی که «روش تطبیق تاریخى» مطرح مىکند معلوماتى بداند و سرانجام از خلأهاى موجود باخبر باشد. وقتى با این آگاهىهاى قبلى آیۀ قرآن را بررسى کند، دیگر تنها شنوندهاى جامد و گزارشگرى بىتلاش نیست، بلکه براى طرح مسئله در برابر قرآن بهعنوان یک موضوع عرضهشده که با اندیشهها و مطالعات وسیع بشرى سروکار دارد، گفتگوى خود را با متن قرآن آغاز مىکند. مفسّر مىپرسد و قرآن پاسخ مىدهد. مفسّر در پرتو مجموعۀ تجاربى که از بررسىها و کاوشهاى بشرىاش اندوخته است مىکوشد تا نظر قرآن را دربارۀ آن موضوع به دست آورد و با مقایسۀ متن قرآن با فراگرفتههایش از افکار و بینشهایی که به هم رسانده، نظر قرآن را مىفهمد. ازاینرو نتایج تفسیر موضوعى، همیشه به امورى به هم مربوط و در جریان تجربۀ انسان، تعلق دارد. زیرا این نتایج نشاندهندۀ علائم و ممیزاتى است که قرآن براى حدود اندیشۀ انسان در هریک از موضوعات زندگى قرار داده است.
تفسیر موضوعى یک کار محاوره و گفتگو با قرآن و گرفتن پاسخ از آن است، نه یک عکسالعمل منفى یعنى تأثیرپذیرى در مقابل قرآن. تفسیر موضوعى عملى است فعال، باهدف، که درنتیجۀ آن متن قرآن در یکى از حقایق بزرگ زندگى بکار گرفته مىشود. اولین امتیاز و اختلاف اساسى بین روش تجزیهاى و روش موضوعى در تفسیر قرآن، نقش مفسر است. درروش تجزیهاى نقش مفسر منفى است، او فقط مىشنود و یادداشت برمىدارد، درحالیکه کار مفسر در تفسیر موضوعى به این معنا نیست، وظیفۀ مفسر در تفسیر موضوعى درهرحال و در هر عصر با خود برداشتن کلیۀ مواریث بشرى است. مفسر باید افکار عصرش را همراه داشته باشد تا از تجارب بشرى آنچه بهدستآمده همه را در برابر قرآن نهد تا قرآنى که «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ؛ نه از پیش و نه از دنبال هیچ باطل کنندهاى براى قرآن نخواهد آمد.» این قرآن نظر خود را در مقابل آنها اظهار کند تا این مفسر از مجموع آیات مربوط به موضوع، بتواند نظر قرآن را دریابد. بنابراین قرآن در این تفسیر با واقعیت مربوط مىشود و با واقعیت به هم مىپیوندد، زیرا تفسیر از واقعیت خارج، شروعشده، به قرآن منتهى مىگردد. نه اینکه از قرآن شروعشده، به قرآن ختم گردد و کارى به کار زندگى و واقعیت نداشته باشد، در تفسیر موضوعى که واقعیتهاى زندگى به قرآن عرضه مىشود به خاطر این است که قرآن ولی ما، سرپرست ما و پناهگاهى است که در پرتو راه نمائیهایش باید واقعیتهاى زندگى رهبرى گردد.
(صدر، سید محمد باقر، سنت های تاریخ در قرآن، ص ۲۱ - ۳۵)